loading...
اجتماعي
مصطفي حسيني بازدید : 3 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

سرو می نازید و می بالید سخت :
« از من آیا هست زیبا تر درخت ؟
برد با من نیست آیا ؟
من پرند نوبهاری بی خزانم در براست ! »

گل ، به او خندید و گفت:
« از تو زیباتر منم ، کز رنگ و بوی تاج نازم بر سراست ! »

چهره نرگس به خودخواهی شکفت ،
چشم بر یاران خام اندیش ، گفت :
« دست تان خالی است در آنجا که من ، دامنم سرشار از گنج زر است ! »

ارغوان آتشین رخسار گفت :
«برد با همتای روی دلبر است ! »
لاله ها مستانه رقصیدند ،
یعنی :« غافلید !
در جهانی اینچنین ناپایدار ،
برد با آنکس که چون ما سرخوشان ، تا نفس دارد به دست ساغر است ! »
پای دیواری ، درون یک اجاق ،
کنده ای می سوخت ، در آن سوی باغ ،
باغبان پیر را با شعله ها
رمز و رازی بود ، سرجنباند و گفت :
« برد با خاکستر است .. »

..... برد با او بود یا نه ،
روز دیگر بامداد ،
توده خاکستری را
هر طرف می برد باد !!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 17
  • بازدید کلی : 112